زیباییهای کودکی تو
قشنگ مامان الان داشتم خاطرات تو رو ورق میزدم قشنگ نازنینم چقدر داشتن تو قشنگه تو بهترین هدیه خدا به من هستی گل نازم تو ٧ ماهت بود که دندون دراوردی و اصلا مامانت رو اذیت نکردی الهی من قربون اون خنده و دندونای نازت بشم
عزیزکم اینقده که راحت دندون دراوردی در عوضش خیلی دیر راه رفتی
تو در ١٥ ماهگی پاهای خوشکلت رو از روی زمین برداشتی و راه
رفتی نمیدونی چقدر خوشحال بودم
شعر مورد علاقه ات هم این بود قشنگم :
عروسک طلایی پاشو بیا رو قالی
دست کوچیکت ببینم پا کوچیکت ببینم
از صبح تا حالا چه کردی بابارو بیدار نکردی
آفتاب زده پشت کوه کیانا پاشو گوشت بکوب
...........
مثل همه بچه ها قصه مورد علاقه ات هم شنگول و منگول و حبه
انگوربود عزیزم اگه صد بار هم واست میگفتم خسته نمیشدی و
بازم میخواستی که اونو واست تعریف کنم اعتراف میکنم بعضی
وقتا خیلی کلافه میشدم آخه مامانی خیلی تکراری بود
کیانا جان هر وقت ازت می پرسیدم که مامان رو چقدر دوست
داری میگفتی ده تا آخه فقط تا ده میتونستی بشماری و گلم
حالا که ازت می پرسم میگی مامان هزارتا دوستت دارم بازم
جای شکرش باقیه مرسی نانای مامانی